مادرانه

دل درد مجدد و باز هم کاهش وزن

سلام حبه ی انگورم، عزیز دلم   مامان جونی باز دیشب، به خاطر دل درد از خواب بیدار شدم و خوابم نمی برد. گل من درد کشیدن و بی خوابیش یه طرف، استرس اینکه نکنه حال تو خوب نباشه یا خدای نکرده بلایی سرت اومده باشه یه طرف دیگه عزیزم حالت خوبه دیگه؟ مگه نه؟... واقعا مادر شدن صبر و تحمل و از خود گذشتگی زیادی می خواد. خدا جونم من رو هم لایق این مقام قرار بده و بذار طعم شیرین این نعمتت رو بچشم   دیگه جونم برات بگه، امروز صبح بازم با بابا جون رفتیم پیش دکتر تغذیه. عزیزم من بازم وزنم 300 گرم کم شده. نمی دونم چرا... ههههه ولی خانوم دکتر خیلی بهمون تبریک گفت و بهم پ...
11 اسفند 1389

پایان هفته پنجم

سلام عزیز دلم. مامانی جونم امروز آخرین روز هفته پنجم بارداریه. یعنی اینکه یک هشتم راه طی شده. تو نرم افزاری که رو موبایلم نصب کردم، نوشته که تو الان قد یه دونه برنج هستی. آخ الهی من قربون دونه برنج خودم بشم.   دیگه اینکه مامان جونم بعد از اومدن تو هی یکی یکی خاله ها دارن فرشته هاشونو از خدا تحویل میگیرن. خاله درسا، خاله مرمر و امروز هم خاله شنتیا. خدارو صد هزار مرتبه شکر. خاله ژیلی میگه پاقدم تو خوب بوده. معلومه که خوب بوده عزیزم. اصلا پا قدم همه نی نی ها خیلی خوبه. آخه شماها معصوم و پاک هستین دیگه.   دیگه اینکه جونم برات بگه خاله مرضیه اسم تو رو گذا...
9 اسفند 1389

اولین مراجعه

سلام عزیز دلم امروز با بابا جون رفتیم دکتر.خانوم دکتر ازم دوباره تست گرفت که مطمئن بشه تو تو دلمی.... همینطوری تست رو تو دستش گرفته بود و یه چیزایی تو کامپیوترش وارد می کرد. یه بار هم ازم پرسید که خودت کی تست کردی که مثبت شده؟.. منم گفتم دو ورز پیش... هی به تست توی دستش نگاه می کرد و هی یه چیزایی می نوشت... منم همش با خودم می گفتم اِ اِ..پس چرا اون تست تو خونه فوری مثبت شد و این چرا نمیشه؟ تا اینکه خانوم دکتر نوشتناش تموم شد و تست رو بهم نشون داد و گفت: " دفنتلی پازیتیو"... ههههه یعنی بلافاصله مثبت شده. منم تو دلم گفتم خدا نکشتت... پس این حرکات چی بود؟... بعدشم خط تست و کنترل رو بهم نشون داد که ا...
4 اسفند 1389

پایان هفته ی چهارم

سلام عزیز دلم امروز دقیقا روز آخرهفته ی چهارم بارداری هستیم. حال من خوبه. فقط گاهی کمرم درد میگیره که گمون نکنم مهم باشه...یه چند روزی هم هست که سینه درد دارم. فردا صبح از خانوم دکتر وقت گرفتم. احتمالا یه نامه ی معرفی به پزشک متخصص بهم میده که تحت نظرش باشم. امیدوارم فردا خاونم دکتر آزمایش اندازه گیری تیتر بتا رو هم برام بنویسه و موکولش نکنه به مراجعه به متخصص. من فعلا طبق نظر خانوم دکتر تهرانم دارم هر روز آسپرین و فولیک اسید می خورم. نمیدونم دکتر اینجا هم نظرش همین خواهد بود یا نه. اما دلم می خواد مخالفتی با آسپرین نداشته باشه و برای ادامه راه هم تجویزش کنه. توکلم به خداست... ایمان دارم که بدون ...
3 اسفند 1389

عیدی

سلام عزیز دلم. امروز روز عیده. روزیه که گمون نکنم تا آخر عمرم فراموشش کنم. شکرت خدای مهربون که خیلی منتظرم نذاشتی.   عزیز دلم امروز صبح که از خواب بیدار شدم، بعد از نماز صبحم، اولین کاری کردم این بود که از یه تست خونگی استفاده کردم تا ببینم گل نازم اومده تو دلم یا نه... فدات شم عزیزم. تو الان تو دلمی. خداجون باورم نمیشه. امیدوارم این تسته درست باشه. امیدوارم تو واقعا اومده باشی تو دلم. امیدوارم سلامت باشی.....خیلی خیلی به لطف خدا امیدوارم .   خدایا به همه ی مامانهای باردار کمک کن به سلامتی نی نی هاشونو دنیا بیارن. خدایا به همه ی کسانی که آرزو دار...
2 اسفند 1389

عیدت مبارک

سلام عزیز دلم. مامان جونم امشب شب تولد دو تا از بهترین و محبوبترین انسانها در نزد خدای مهربونه. حضرت محمد(ص) و امام صادق (ع).   خیلی شب با برکتیه. فردا روز عیده. عزیز دلم، نمیدونم هستی تو دل مامانی یا نه؟... اما دلم می خواد بهت تبریک بگم این عید بزرگ رو. عیدت مبارک گل من. خیلی دلم می خواد تو رو از خدا عیدی بگیرم. یه فرزند سالم و خوشگل و انشاءالله صالح.... امیدوارم اومده باشی. خیلی دوستت دارم.     ...
2 اسفند 1389

بیم و امید

سلام عزیز دلم مامان جون دیروز رفتم پیش دکتر تغذیه. بهم گفت احتمالا تو تو دلم نیستی.     آخه تو یه هفته 1 کیلو 400 گرم از وزنم کم شده.     خودمم یکی دو روزه کمردرد دارم.... خیلی دوست دارم که اومده باشی. اما اصرار نمی کنم. به قول بابایی خدا جون داره مقدمات حضورتو تو دنیا فراهم میکنه. ههههههه البته بابات انقدر هم پیر نیست ها، یه کوچولو جوونتره. راستی دیروز جرقه یه اظهار وجود کرده و مامانشو برده تو آسمونا... ما هم همگی کلی از خودمون ذوق دروکردیم.. ...
28 بهمن 1389

همچنان منتظر...

سلام مامان جون... سلام عزیز دلم. مامانی جونم الان امیدوارم که اومده باشی تو دلم. هفته ی دیگه به احتمال خیلی زیاد معلوم میشه که اومدی یا نه... دلم به این خوشه که هفته ی دیگه تولد حضرت رسول (ص) هست و من امیدوارم که تو عیدی من تو اون روز باشی.   پریروز یه سری از دوستای خوبمون اومدن خونمون.... اول با هم رفتیم بیرون واسه خرید. بعد هم برگشتیم و  ناهار به وقت شام! خوردیم. بعد هم کلی بهمون خوش گذشت. با اصرار من مهمونامون خونه ی ما موندن و فرداش یعنی دیروز بعد از صرف صبحانه، بابا جون ما رو برد یه رستوران خیلی تمیز و جالب و غذاهای خوشمزه خوردیم و البته یکیشون هم خیلی بد بود که بعضی از دوستا سفارش دادن. یع...
28 بهمن 1389

گر صبر کنی...

سلام عزیز دلم مامان جون ما یه ضرب المثلی داریم که میگه " گر صبر کنی..... ز غوره حلوا سازی". یعنی اینکه با صبر همه تلخی ها به شیرینی تبدیل میشه و همه کارا درست میشه. اما مامان جون من اصلا آدم صبوری نیستم. دلم می خواد زودی نتیجه ی کارمو ببینم. اصلا نمی تونم کارایی رو که لازمه خیلی روشون وقت بذاری تا به یه سرانجامی برسه، انجام بدم. لا اقل باید اون کاره خیلی تنوع داشته باشه و هر روزش یه چیز جدید باشه، تا بتونه منو با خودش بکشه. در مورد بچه دار شدن هم همیشه دلم می خواست تا تصمیم میگیری که یه فرشته کوچولو داشته باشی، خدا یه خوشگلشو بذاره تو بغلت... هههههههه همیشه به شوخی میگفتم کاش واقعا می شد رفت از بیما...
20 بهمن 1389

بدون عنوان

سلام عزیز دلم مامان جون گاهی احساس بی حوصلگی می کنم. آخه مامانی عملا هیچ کار مفیدی انجام نمیدم. تو اگه بدونی من چقدر فعال بودم! مامانی اون موقع که خواهر جونی تو دلم بود، بعضی روزا ازساعت 6 صبح تا 11 شب بیرون بودم. هم سر کار میرفتم، هم کلاسهای مختلف داشتم... الان که فکرشو میکنم خودمم باورم نمیشه. الان هم مثلا باید دانشجو باشم... مامانی راستشو بخوای دانشگاهمو ول کردم. هیچ کس نمیتونه قبول کنه. همه دعوام می کنن. نمیدونم ، خودمم دوست ندارم اینجوری باشه. اما مامان جون اگه بخوام ادامه بدم هم خیلی باید وقت بذارم، هم خیلی انرژی. آخه به این راحتی ها نیست که... اگه فقط باید کلاس می رفتم و درس می خوندم و امتحان می دادم، ...
17 بهمن 1389
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مادرانه می باشد