دل درد مجدد و باز هم کاهش وزن
سلام حبه ی انگورم، عزیز دلم
مامان جونی باز دیشب، به خاطر دل درد از خواب بیدار شدم و خوابم نمی برد.
گل من درد کشیدن و بی خوابیش یه طرف، استرس اینکه نکنه حال تو خوب نباشه یا خدای نکرده بلایی سرت اومده باشه یه طرف دیگه
عزیزم حالت خوبه دیگه؟ مگه نه؟...
واقعا مادر شدن صبر و تحمل و از خود گذشتگی زیادی می خواد. خدا جونم من رو هم لایق این مقام قرار بده و بذار طعم شیرین این نعمتت رو بچشم
دیگه جونم برات بگه، امروز صبح بازم با بابا جون رفتیم پیش دکتر تغذیه. عزیزم من بازم وزنم 300 گرم کم شده. نمی دونم چرا... ههههه ولی خانوم دکتر خیلی بهمون تبریک گفت و بهم پیشنهاد داد که دیگه فعلا نرم پیشش و گفت فعلا لازم نیست وزنم رو کم کنم و سعی کنم که به قول خانوم دکتر غذاهای هلتی، یعنی غذاهایی که سالمترن بخورم و زیاد غذام چرب نباشه.
واسه مشکلی که دارم هم گفت آلو بخورم. چه تازه و چه آلو خشک که می تونم تو آب گرم خیس بدم و بخورم.
دیگه فعلا همین حبه ی گلم....
عزیزم 16 روز مونده تا موعد بیمارستان. خیلی دوست دارم زودتر این 16 روز بگذره و من از وضعیت گل نازم با خبر بشم.
البته مطمئن هستم که تو شیطونک من حالت خوبه و حسابی در حال رشد کردنی.
آخ الهی که من قربونت بشم عزیزم.
خیلی دوستت دارم.