دختر ناز من
سلام دختر نازنینم
خیلی وقته که اینجا مطلبی رو ننوشتم و خودم از این بابت ناراحتم.
جونم برات بگه که تو دیگه حسابی واسه خودت یه خانم شدی. البته یه خانم خیلی شیطون.
دیشب گذاشته بودمت پیش بابایی و خودم رفته بودم حمام که طبقه بالا قرار داره. از حموم که اومدم بیرون، طبق معمول صدات می کردم و تو هم از پایین جواب میدادی که یهو پایین رو نگاه کردم و دیدم تو تنهایی رو پله سوم یا چهارم وایسادی.
واااای یهو دلم هری ریخت پایین و داد زدم یا اباالفضل (ع)، که بابایی دوید و تو رو گرفت. اونم متوجه نشده بود کی تونستی این چند تا پله رو بیایی بالا.
آخه پله ها باریک هستن و تو روشون جا نمیشی که بخوای چهار دست و پا ازشون بیایی بالا.خلاصه اینکه این هم به شیطنتهات اضافه شد.
دیگه اینکه صبحها همیشه دنبال بابایی راه می افتی و اونقدر دَدَ دَدَ می گی که بابایی اول تو رو چند دقیقه تو کوچه می گردونه، بعد خودش میره دانشگاه.
دندون پنجم و ششمت هم دراومده. دو تا دیگه هم در حال آماده شدن واسه دراومدنه که گمونم حسابی اذیتت می کنن.
آهان اینم بگم که یه مواقعی هر سوالی ازت می پرسیم، خیلی بامزه با اون صدای نازکت می گی" نه".
بابا رو دوست داری؟ نه
صبحونه خوردی؟ نه
دختر خوبی هستی؟ نه
هههههههه ما هم کلی می خندیم. گاهی هم با جدیت سرتو تکون می دی و تاکید می کنی نه نه نه!
بوس می کنی در حد تیم ملی. خیلی با مزه. تا می گم مامانو بوس کن، دهنتو باز می کنی و می چسبونی به لپم و می گی اوووممما.
خونه به قول بابایی آرایش جنگی گرفته. هر جایی که فکر می کنیم نباید بری، سعی کردیم یه جورایی جلوشو سد کنیم. اما... از یه جاهایی خودتو رد می کنی که عقل جن هم بهش نمیرسه.
الانم بیدار شدی و دیگه نمیذاری چیزی بنویسم.
عاشقتم دخترک معصوم. فرشته پاک.