شش هفته و دو روز
سلام عزیز دلم، حبه ی انگورم
خوبی مادر؟ بزرگ شدی؟
عزیزم هشت روز دیگه مونده تا من برم بیمارستان و با متخصص مشورت کنم...
خیلی امیدوارم که اون موقع سونو هم انجام بشه و من صدای قلب نازتو بشنوم...
این روزها اوضاع دل دردهای شبانه و نفخ خیلی بهتر شده، اما مامان جون همش حالت تهوع دارم.
عزیزم حلق من مگه اسباب بازیه که هی باهاش ور میری شیطونک؟
راستی حبه جونم می بینی بابا جون چقدر باهات حرف می زنه و چقدر ذوق داره تا زودتر به همه بگه که تو تشریف آوردی؟ مخصوصا به مامان و بابای خودش... همش میگه اگه بابا بفهمه دوباره جون میگره... آخه بابا بزرگ هم مریضه و هم خیلی دلتنگی ما رو میکنه.
منم هی با زبون خوش و با هزار اما و دلیل مجابش می کنم که فعلا نگه... هههههههههه همش میگه پس واسه تبریک سال نو بهشون می گیم...می بینی چقدر بابا جون دوستت داره؟ بعضی وقتها یواشکی دم شکمم پچ پچ می کنه و با تو حرف میزنه...
دیگه جونم برات بگه که چیزی تا عید نمونده. من خونه تکونی نکردم و حالش رو هم ندارم. راستشو بخوا سعی می کنم به خاطر تو بیشتر مراعات کنم. پریشب واسه سبزه ی سفره ی هفت سین عدس گذاشتم... امروز عدسهام جوونه زدن... خیلی حس خوبیه... حس رویش.. حس زاییدن... حس زندگی...همش می رم نگاشون می کنم... امیدوارم تا سال تحویل حسابی سبز بشن.
وای مامان جونم... سال تحویل رو ان شاءالله سه تایی با هم جشن می گیریم... این اولین عید توئه گل نازم...فدات بشم الهی
راستی مامان جون، یادت باشه هم واسه خودت و هم واسه دوستات که الان تو دل ماماناشونن دعا کنی که همتون سالم و سلامت باشین. همچنین دعا کنی بقیه دوستات هم زود زود بیان تو دل ماماناشون و اونا رو خوشحال کنن... مخصوصا نی نی نازیهای خاله مرضیه، خاله آیرین، خاله تی تی ، خاله اعظم، خاله یاسی، خاله مریمی؛ خاله هستی، خاله مژگان، خاله مرمر، خاله ژیلی، خاله ستاره، خاله آنی، خاله رعنا، خاله نیکی، خاله باران، خاله دردونه، خاله پریناز،خاله فدرینا، خاله سها، خاله نارینه، خاله مریسا... اوووه و یه عالمه خاله ی دیگه...باشه مامان جون؟... یادت نره ها؟