اولین مراجعه
سلام عزیز دلم
امروز با بابا جون رفتیم دکتر.خانوم دکتر ازم دوباره تست گرفت که مطمئن بشه تو تو دلمی.... همینطوری تست رو تو دستش گرفته بود و یه چیزایی تو کامپیوترش وارد می کرد. یه بار هم ازم پرسید که خودت کی تست کردی که مثبت شده؟..
منم گفتم دو ورز پیش... هی به تست توی دستش نگاه می کرد و هی یه چیزایی می نوشت... منم همش با خودم می گفتم اِ اِ..پس چرا اون تست تو خونه فوری مثبت شد و این چرا نمیشه؟
تا اینکه خانوم دکتر نوشتناش تموم شد و تست رو بهم نشون داد و گفت: " دفنتلی پازیتیو"... ههههه یعنی بلافاصله مثبت شده. منم تو دلم گفتم خدا نکشتت... پس این حرکات چی بود؟... بعدشم خط تست و کنترل رو بهم نشون داد که اونجا هم خط تست خیلی پررنگتر از خط کنترل شده بود و خانوم دکتر براش جالب بود.
منم عکس تست قبلی رو بهش نشون دادم و گفتم تو تست قبلی هم همینطور شده بود...
جونم برات بگه که خانوم دکتر دوباره یه نامه ی معرفی به متخصص داد واسه بیمارستان مرتبط با دانشگاه بابا جون و گفت متخصصهای اونجا تو این زمینه خیلی خوبن....و چون بابا جون تو همون دانشگاهه، قرار شد که حضوری بره وقت بگیره.
از دکترم خواستم که یه آزمایش بده واسه تست تیتر بتا که گفت خودشون تو بیمارستان هر کاری لازم باشه انجام میدن.
خبر یه کم ناراحت کننده اینکه بیمارستان واسه 23 روز دیگه وقت داده و گفتن تا قبل از هفت هفتگی عملا اونا کاری نمی کنن.... منم کلی واسه این قضیه حالم گرفته شد.
حالا مامان جون، ببین تا 23 روز دیگه دکتری نداریم. هیچ تست و آزمایشی نداریم. فقط باید توکلمون به خدای مهربون باشه و امیدوار باشیم که حال تو خوبه و مشکلی نیست.
خب دیگه، سیستم اینا هم اینجوریه دیگه... کاریش نمیشه کرد.
تو هم باید قول بدی که مواظب خودت باشی و شیطونی نکنی. مامان جونم اینجا ما غریبیم. من به جز خدا و امام زمان، فقط بابایی رو دارم که ازش کمک بخوام. بابا جون هم خیلی سرش شلوغه. امیدوارم انقدر حال هر جفتمون خوب باشه که مزاحم باباجونی نشیم و با خوشی این 23 روز رو طی کنیم.
مامان جونی می دونم تو هنوز خیلی کوچیکی، ببخش که توقعم ازت زیاده.
خیلی دوستت دارم.