مادرانه

بیا

سلام عزیز دلم مامان جون، خیلی دلم گرفته. یه چیزی راه گلومو بسته. اشکام همینجوری دونه دونه می ریزن بیرون از چشمام. می دونم تو دوست نداری مامانی انقدر ضعیف باشه. اما مامان جون دست خودم نیست. دوستت دارم. عزیزم زودتر بیا. ...
4 بهمن 1389

فوتبال

سلام مامانی عزیزم دیروز و امروز زیاد حال و حوصله ی نوشتن نداشتم. نمی دونم چم شده. البته الان یه کم بهترم. مامانی الان یه ده دقیقه ای میشه که مسابقه ی فوتبال تیم ملی ایران و کره ی جنوبی شروع شده. بابایی هم کنار من نشسته. یه کاسه تخمه گذاشته رو میز و داره تند تند تخمه میشکنه. گمونم یه کم هیجانی شده. امیدوارم تیم کشورمون برنده بشه... اما فعلا که به نظر کره ای ها دارن بهتر بازی میکنن. مامانی دعا کن این چند روز یه کم صبور باشم... آخه الان روزاییه که منتظرم. متوجه منظورم میشی؟ حالم که بهتر شد، یه کم شادتر برات می نویسم.... عیب نداره دیگه، عزیز دلمی و یه وقتایی هم می تونم با...
2 بهمن 1389
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مادرانه می باشد