مادرانه

عیدت مبارک

سلام عزیز دلم. مامان جونم امشب شب تولد دو تا از بهترین و محبوبترین انسانها در نزد خدای مهربونه. حضرت محمد(ص) و امام صادق (ع).   خیلی شب با برکتیه. فردا روز عیده. عزیز دلم، نمیدونم هستی تو دل مامانی یا نه؟... اما دلم می خواد بهت تبریک بگم این عید بزرگ رو. عیدت مبارک گل من. خیلی دلم می خواد تو رو از خدا عیدی بگیرم. یه فرزند سالم و خوشگل و انشاءالله صالح.... امیدوارم اومده باشی. خیلی دوستت دارم.     ...
2 اسفند 1389

بیم و امید

سلام عزیز دلم مامان جون دیروز رفتم پیش دکتر تغذیه. بهم گفت احتمالا تو تو دلم نیستی.     آخه تو یه هفته 1 کیلو 400 گرم از وزنم کم شده.     خودمم یکی دو روزه کمردرد دارم.... خیلی دوست دارم که اومده باشی. اما اصرار نمی کنم. به قول بابایی خدا جون داره مقدمات حضورتو تو دنیا فراهم میکنه. ههههههه البته بابات انقدر هم پیر نیست ها، یه کوچولو جوونتره. راستی دیروز جرقه یه اظهار وجود کرده و مامانشو برده تو آسمونا... ما هم همگی کلی از خودمون ذوق دروکردیم.. ...
28 بهمن 1389

همچنان منتظر...

سلام مامان جون... سلام عزیز دلم. مامانی جونم الان امیدوارم که اومده باشی تو دلم. هفته ی دیگه به احتمال خیلی زیاد معلوم میشه که اومدی یا نه... دلم به این خوشه که هفته ی دیگه تولد حضرت رسول (ص) هست و من امیدوارم که تو عیدی من تو اون روز باشی.   پریروز یه سری از دوستای خوبمون اومدن خونمون.... اول با هم رفتیم بیرون واسه خرید. بعد هم برگشتیم و  ناهار به وقت شام! خوردیم. بعد هم کلی بهمون خوش گذشت. با اصرار من مهمونامون خونه ی ما موندن و فرداش یعنی دیروز بعد از صرف صبحانه، بابا جون ما رو برد یه رستوران خیلی تمیز و جالب و غذاهای خوشمزه خوردیم و البته یکیشون هم خیلی بد بود که بعضی از دوستا سفارش دادن. یع...
28 بهمن 1389

گر صبر کنی...

سلام عزیز دلم مامان جون ما یه ضرب المثلی داریم که میگه " گر صبر کنی..... ز غوره حلوا سازی". یعنی اینکه با صبر همه تلخی ها به شیرینی تبدیل میشه و همه کارا درست میشه. اما مامان جون من اصلا آدم صبوری نیستم. دلم می خواد زودی نتیجه ی کارمو ببینم. اصلا نمی تونم کارایی رو که لازمه خیلی روشون وقت بذاری تا به یه سرانجامی برسه، انجام بدم. لا اقل باید اون کاره خیلی تنوع داشته باشه و هر روزش یه چیز جدید باشه، تا بتونه منو با خودش بکشه. در مورد بچه دار شدن هم همیشه دلم می خواست تا تصمیم میگیری که یه فرشته کوچولو داشته باشی، خدا یه خوشگلشو بذاره تو بغلت... هههههههه همیشه به شوخی میگفتم کاش واقعا می شد رفت از بیما...
20 بهمن 1389

بدون عنوان

سلام عزیز دلم مامان جون گاهی احساس بی حوصلگی می کنم. آخه مامانی عملا هیچ کار مفیدی انجام نمیدم. تو اگه بدونی من چقدر فعال بودم! مامانی اون موقع که خواهر جونی تو دلم بود، بعضی روزا ازساعت 6 صبح تا 11 شب بیرون بودم. هم سر کار میرفتم، هم کلاسهای مختلف داشتم... الان که فکرشو میکنم خودمم باورم نمیشه. الان هم مثلا باید دانشجو باشم... مامانی راستشو بخوای دانشگاهمو ول کردم. هیچ کس نمیتونه قبول کنه. همه دعوام می کنن. نمیدونم ، خودمم دوست ندارم اینجوری باشه. اما مامان جون اگه بخوام ادامه بدم هم خیلی باید وقت بذارم، هم خیلی انرژی. آخه به این راحتی ها نیست که... اگه فقط باید کلاس می رفتم و درس می خوندم و امتحان می دادم، ...
17 بهمن 1389

گل من

سلام عزیز دلم مامان جونم این روزها همش باز هوا ابری میشه و منم هی کسل میشم. کلی خرید دارم که باید انجام بدم. اما چون احتمال میدم بارون بیاد، تنبلیم میاد برم بیرون. آخه مامان جون من برای خریدهام معمولا با دوچرخه  می رم بیرون و حوصله ندارم یه بارونی بزرگ تنم کنم.   راستی مامان جون اینجا مسابقه ی وبلاگ نویسی بوده. من دیروز متوجه شدم. خاله سما هم شرکت کرده بود...منم رفتم و تو آخرین ساعات رای گیری، رایمو دادم... الان متوجه شدم که وبلاگ خاله جون اول شده... هوراااااااا. الان حتما جرقه هم کلی ذوق کرده.     دیگه اینکه بابا جون امروز رفته پیش یه متخ...
12 بهمن 1389

دعوت نامه

سلام عزیز دلم بدین وسیله رسما از شما عزیز دل گرامی دعوت می شود تا به جمع خانواده ی دو نفره ی ما پیوسته و ایام خوشی را در کنار ما داشته باشید. و از خداوند متعال عمری با سعادت و عزت برای شما مسئلت داریم. پیشاپیش از پذیرش دعوت از جانب شما سپاسگزاریم.   امضا: مامان جون و بابا جون ...
10 بهمن 1389

خدای مهربون

سلام عزیز دلم مامان جون الان از یه موضوعی خیلی خوشحالم و از یه موضوعی یه ذره ناراحتم. ناراحت که نه، یه کم فکرمو مشغول کرده. اول موضوعی که براش خوشحالم: مامانی امروز مامان جرقه گفت که خونریزی داره. وای مامان جونم همه ی خاله ها خیلی ناراحت و هول شده بودن.... من که دستام یخ زده بود.. اما از یه طرف هم خیلی امیدوار بودم به لطف خدای مهربون.... یه جورایی ته دلم روشن بود. تا اینکه چند دقیقه پیش متوجه شدم که خاله سما رفته و جرقه رو درحال شنا کردن دیده. دکترش هم بهش گفته که خدا رو شکر مشکلی نبوده. وای مامان جون، نمی دونی چقدر خوشحال شدم. آخه من جرقه رو خیلی زیاد دوست دارم. حالا اون موضوع دوم......
6 بهمن 1389

هوای تازه

سلام عزیز دلم مامانی امروز شکر خدا حالم خیلی خوبه. هر چند با دل درد خیلی شدیدی از خواب بیدار شدم، اما بالاخره اون قضیه ای که یکی دو روز بود داشت اذیتم می کرد، حل شد.   عزیزم چند وقت پیش واسه خاطر اینکه تصمیم گرفتیم تو رو دعوتت کنیم، رفتم پیش دندون پزشک که از سلامت دندونام مطمئن بشم که خدای نکرده اگه تو اومدی یه وقت اذیت نشی. مامانی آقای دکتر گفت دوتا از دندونایی که قبلا پرشون کرده بودم نیاز به درمان مجدد دارن و بعد از مشورت با یه دکتر دیگه و بابا جون، بالاخره چهار نفری تصمیم گرفتیم که یکیش دوباره ترمیم بشه و یکیش هم فعلا کشیده بشه. وای مامان جون، خیلی بد بود. خیلی اذیت شدم. مخصوصا او...
5 بهمن 1389
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مادرانه می باشد