جل الخالق
سلام چغندر مامان.
عزیزم خیلی دلم می خواست روز به روز کارهای جدیدی رو که انجام میدی اینجا بنویسم.
اما مگه میذاری؟
این خاطره زایمان هم که کلی طولانی شد.
تازه می خوام عکسات رو هم طبق تاریخ تقریبا اینجا بذارم که بازم فرصت نمیشه.
بذار چندتا از کارات رو که یادمه بنویسم.
از همون اول که دنیا اومدی وقتی به روی شکم میذارمت، گردنت رو میگیری بالا. اوایل زودتر خسته میشدی، اما رفته رفته هم بیشتر سرت رو میاری بالا و هم مدت زمان بیشتری اینور اونور رو نگاه می کنی.
باز تقریبا از همون اوایل وقتی می خوای به زور چیزی رو بفهمونی یا لج کنی، پاهات رو جمع میکنی و به هر جا که بتونی تکیه شون بدی (مثلا شکم من وقتی تو بغلم هستی) می چسبونی و بعد تو یه حرکت ضربتی پاهاتو باز می کنی و خودتو پرتاب می کنی بالا.
از همین کارت گاهی من و بابایی سوءاستفاده می کنیم و وقتی به روی شکم خوابیدی دستامون رو میذاریم پشت پات و تو با فشار به دستامون خودتو پرت می کنی جلو. البته چون نمی تونی همزمان دستهات رو هم ببری جلو، زیاد نمیشه این کار رو تکرار کرد.
گاهی که باهات حرف می زنیم، با آهنگی شبیه حرف زدن ما، صداهایی از خودت درمیاری که آدم احساس میکنه داری جواب میدی و تو یه مکالمه جدی شرکت داری!
از حدود 4 هفتگی هم احساس می کنم مدل خنده هات عوض شده. نمی دونم چه جوری بگم اما انگار شبیه خنده های نوزادیت نیست.
حدود یه هفته هم هست که خیلی بیشتر زبونت رو میاری بیرون و گاهی هم میری تو کار تف سازی و کلی حبابهای ریز تولید می کنی.
انقدر بامزه دستت رو می خوری. معمولا دستت وقتی مشت شده است میذاری تو دهنت. اما چند بار هم تونستی فقط انگشت شستت رو بخوری. که تو این موارد مکیدن انگشتت خیلی بیشتر طول میکشه و صداش هم بلندتره و من رو یاد پرنس جان رابین هود میندازه.
عزیز دلم خیلی دوستت دارم.