مادرانه

گل گلدون من

تو که دست تکون میدی به ستاره جون میدی میشکفه گل از گل باغ . . . وقتی چشمات هم میاد دو ستاره کم میاد میسوزه شقایق از داغ ...
6 بهمن 1390

بازم واکسن

دختر گلم، چغندر مامان جمعه گذشته، بیستم ژانویه، نوبت کلینیک نوزادان داشتیم. در حقیقت باید زودتر این ویزیت انجام میشد، اما خب هم برنامه ما جور نمیشد هم دکتر وقت خالی نداشت. خلاصه واکسنی که قرار بود پایان هفته دوازده تزریق بشه، با تاخیر وقتی که شما سه ماه و ده روزت بود وارد پاهای کوچولو و نازت شد. الهی قربونت بشم مامان جون. میدونم که درد داره، اما خب چاره چیه؟! قبل از واکسن هم خانوم دکتر مهربون حسابی معاینه ات کرد و همه چیزایی رو که باید چک می کرد انجام داد. همش هم می گفت اوووه یو آر وری استرانگ!...هههههههه قربون دختر پهلوونم بشم. وزن گیریت هم به اندازه ماههای قبل نبود. یعنی یه کم شیبش کمتر شده، اما هنوزم خیلی خوب بود. ...
5 بهمن 1390

قهقهه

عسل مامان، طفل معصوم من از دیروز قهقهه می زنی. الهی قربونت برم. انقدر بامزه است. درست مثل فیلمهایی که تو دیدنیها از نی نی ها نشون میدن، یا مثل کلیپهایی که تو یوتیوب هست. دیشب بابایی دستاشو تکون میداد و هو هو می کرد و تو چند ثانیه قهقهه میزدی و باز منتظر حرکت بعدی می موندی. منم کلی ازت فیلم گرفتم. اونقدر خندیدی که حسابی خسته شدی. ان شاءالله که همیشه تو زندگیت شاد و خندون باشی. خیلی دوستت دارم. ...
29 دی 1390

یه خانوم سه ماهه

سلام گل نازم. سه ماهه شدی. به همین زودی.  سه ماهگیت مبارک معصوم من. ناز من. طفل من. خیلی دوستت دارم. فعلا همین... ...
20 دی 1390

پتو ستیزی!

چغندرم، خرگوشکم، دخترکم وقتی از خواب بیدار میشی شروع می کنی به دست و پا زدن و پاهات رو خیلی تکون میدی.طوری که به راحتی پتو رو می زنی کنار. دیشب هر بار برای شیر دادن بهت بیدار می شدم، می دیدم پتو روت نیست. هر دفعه هم بعد از اینکه بهت شیر می دادم و دوباره میذاشتم تو تختت، تا جاییکه می تونستم کناره های پتو رو بین تشک و دیواره های تخت فرو می کردم که نتونی بندازیش کنار، اما باز روز از نو و روزی از نو! آخه مادر جون این چه کاریه؟ این پتوی بیچاره چه هیزم تری بهت فروخته؟ هان؟ ...
30 آذر 1390

دالی

سلام خرگوشک مامان با هم دالی بازی می کنیم و تو کلی ذوق میکنی.گاهی صورت تو رو با حوله می پو شونم و گاهی صورت خودم رو. و وقتی که حوله رو برمیدارم و میگم داااااااااااللللی، تو کلی ذوق میکنی. دیگه اینکه قبلا تو خونه اصلا حاضر نمیشدی تو کریرت بشینی، اما الان چند وقته راحت توش میشینی و مشغول تماشای تلویزیون میشی. امروز دو قسمت از برنامه های بی بی انشتین رو دیدی و من تازه متوجه شدم یکیشون برای کودکان شش ماه به بالا بوده و یکیشون هم واسه سه ماه به بالا. اما خب تو همچین با دقت و هیجان نگاه می کنی که دلم نمیاد خاموشش کنم. وقتی صفحه سیاه میشه تا شروع صحنه بعدی، دست و پا می زنی و با شروع صحنه آروم میشی و گاهی هم یه صداهای بامزه ای از خودت درمیا...
24 آذر 1390

چند تا شعر حفظی؟

همیشه از اینکه مامانها نی نی هاشون رو می ذارن جلو تلویزیون تا سرگرم بشن و اونا بتونن به کاراشون برسن، بدم می اومد. اما انگار گاهی اوقات واقعا ناچار میشی این کار رو بکنی. فقط خدا کنه لا اقل یه کم این کار واسه نی نی هم مفید باشه. القصه، منظورم از حرفای بالا این بود که دختر ناز مامان یکی دو هفته ای هست که یا خیره به مانیتور کامپیوتره و یا تلویزیون... الهی قربونت برم. انقدر عکس العمل هات با مزه است. اولین کلیپی که کاشف به عمل اومد دوست داری آهنگ ملودی آرش بود. البته اونو فقط آهنگشو دوست داشتی. اما یه دو هفته ای میشه که به چندتا کلیپ که از یوتیوب  پیدا کردم و شعر های بچه گونه است خیلی با دقت نگاه می کنی. حتی اگه وسط جیغ زدن هم ب...
23 آذر 1390

دو ماه گذشت

دختر نازم، تربچه قل قلی، چغندر مامان ماشالله واسه خودت خانمی شدی دیگه. دو ماهگیت مبارک باشه مامان جون. این روزا انقدر می خندی که بابایی از ذوقش میگه خودمو می کشم ها! امروزم قراره بره برات یه جایزه خوشگل بخره. آخه حسابی براش دلبری کردی. قربونت بشم الهی ...
19 آذر 1390

اولین واکسن( 8 هفتگی)!

حدود 8 ساعت پیش واسه دومین بار رفتیم کلینیک نوزادان. دفعه پیش واسه چک آپ 4 هفتگی رفته بودیم. اون بار وزنت 4420 گرم و قدت هم 52.8 سانتیمتر بود. امروز چک آپ 8 هفتگی بود. وزنت شده 5540 گرم و قدت هم 55.3 سانتیمتر. البته من و بابایی معتقدیم خانوم پرستار قدت رو کمی کمتر اندازه زده. امروز واکسن هم زدی. تو هر دوتا پات. اول پای راست. بعد از اینکه کل دارو تو پات خالی شد تازه جیغ زدی و گریه کردی اما زودی ساکت شدی. اما بعد که خانوم پرستار به پای چپت آمپول رو زد از همون اولش جیغ زدی و کمی بیشتر هم گریه کردی. انگار چون تجربه درد رو داشتی، این دومی بیشتر ترسوندتت. الهی قربونت برم. همش چند وقت بود که نگران این واکسنهات بودم...
17 آذر 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مادرانه می باشد